ثنا میرتوانا - «ستاره» چند تا جامدادی داشت. یکی را بابا برایش خریده، یکیدیگر را خانممعلم به او جایزه داده و مادربزرگش هم از سفر برایش یک جامدادی پارچهای سوغات آورده بود.
جامدادیهای ستاره یکی از دیگری قشنگتر بود. مینا تصمیم گرفت یکی از جامدادیهایش را به دوستش که جامدادیاش خراب شده بود، هدیه بدهد.
گنجشکها هم انگار از این کار ستاره خوشحال بودند و داشتند همه با هم روی درخت جیکجیک میکردند. صدایشان شاد بود. ستاره با خودش گفت: «گنجشکها هم با این کار من موافقاند.»
بعد پیش مادرش رفت و به او گفت: «اجازه هست یکی از جامدادیهایم را به دوستم هدیه بدهم؟» مادر ستاره به علامت بله، سرش را تکان داد و لبخندی به او زد. حالا دیگر ستاره مطمئن شده بود دارد کار درستی انجام میدهد.
ستاره داشت هدیهاش را کاغذکادو میپیچید و روی آن مینوشت هدیهای از طرف دوستت که مادربزرگ وارد اتاق شد و گفت: «داری چهکار میکنی دخترم؟» ستاره ماجرا را تعریف کرد.
مادربزرگ دستی به سر ستاره کشید و او را بوسید و گفت: «آفرین، چه کار خوبی! تو دختری سخاوتمند* هستی. بخشندگی یکی از صفتهای خیلی خوب است.
پیغمبر و امامانمان همه بخشنده بودند. حضرتفاطمه(س)، دختر پیامبر(ص)، هم بانویی بخشنده بودند و به نیازمندان کمک میکردند.»
بعد هم برای ستاره تعریف کرد که چطور حضرتفاطمه(س) بهترین لباس خودشان را به فقیری که نیازمند بود، بخشیده بودند. ستاره خیلی خوشحال بود که میتواند فردا دوستش را با هدیهاش شاد کند.
*سخاوتمند: بسیار بخشنده